روزي مردي نزد شيوانا عارف بزرگ آمد و نزد او گله كردكه هيچكس او را دوست ندارد و به شدت تنهاست و از اين تنهايي رنج مي برد. شيوانا تبسمي كرد و از او پرسيد: آيا در طول اين يك هفته كسي به تو گفتهاست مواظب خودت باش!
مرد با تعجب گفت:" آري ! هر وقت نزد مادر پير و بيمارممي روم موقعي كه تركش مي كنم مي گويد مواظب خودت باش. هر روز صبح دخترباغبان نيز مي گويد مواظب خودتان باشيد. بعضي از دوستانم نيز گهگاه از منمي خواهند كه مواظب سلامتي خودم باشم. خوب اين چه معنايي مي دهد
شيوانا با تبسم گفت:" تو تنها نيستي! مادري داري كهبراي مواظبت از تو كاري از دستش بر نمي آيد و از تو مي خواهد خودت مواظبخودت باشي! دوستاني داري كه مي بينند تو به خاطر خودخوري و افسردگي در حال سوختن هستي و از تو مي خواهند خودت براي خودت كاري بكني! و از همه مهم ترزني وجود دارد كه علاقه مند است تو راسالم و سلامت ببيند. شايد برايآينده مشترك تو و خودش طرحي دارد. با اين همه دوست و همراه تو تنها نيستي
https://sites.google.com/site/movafaghiatnow