حضرت فرمود: «چه کسی دراین مکان به تو رسیدگی می کند؟» عرض کرد: «آن کسی که هفت آسمان به او تعلّف دارد. » حضرت فرمود: «آرزوی تو در این عالم چیست؟» گفت: «دختری دارم که به حد بلوغ رسیده و او گاهی دل و فکرم را مشغول می کند و از یاد خدا غافل می شوم. از حق تعالی می خواهم که این مشکل را حل کند تا دل و فکرم همیشه به یاد آفریدگار هستی باشد.» نامم ز کارخانه ی عشّاق، محو باد گر جز محبّت تو بود ذکر دیگرم حضرت عیسی(ع) از زن خداحافظی کرد. قدری از او دور شده بود که ناگهان دید دختری بر زمین افتاده و حیوانات وحشی بدن او را پاره پاره کرده اند. فرمود:: «سبحان الله آن زن به مقصود خود رسید. »
منیع: به نقل از خزینة الجواهر، ص(324)